سلام من به تو ای نسیم خوشبوی وصال؛
آقای مهربانیها، دلم به وسعت تمام تنهاییها گرفته است
دلم به اندازه تمام روزنه های نجات بخش بشریت گرفته است
آقا جان این بار دلم از خودم گرفته است
از خود خودم...
آری، امروز خیلی شرمنده ام.
داشتم به تو فکر می کردم که از خودم بدم آمد
انگار طوفان ناگهانی تنهفر به سمتم حمله ور شد
امروز به عمق وجودیم سفر کردم و به ظهورت فکر کردم
پرسیم چرا مولای من دیر کرده است؟!
یعنی 313 تکه پازل هنوز جفت نشده است؟!
شاید هم الان 312 تکه پازل جفت شده باشد و یک تکه کم باشد...
وای به حال من اگر من وسیله باشم برای چیدن آخرین پازل و
الان در خواب و غفلتم...
وااااااااااای بر من اگر قرار باشد تکه آخر پازل به دستان من چیده شود و من
هنوز هم منتظر باشم....
منتظر مولای غریب ....
و گله کنم، گله از نیامدنش...
و مولای من دست نوازش بر سرم بکشد و بگوید
تکه آخر به تو سپرده شده.... و من صدای مولایم را نشنوم
میدانم که لیاقت بودن در جایگاه آخرین پازل را ندارم
ولی...ولی میتوانم وسیله باشم برای چیدن تکه اخر پازل
وااااااااااااااااای بر من که هنوز خواب هستم در حالی
که تکه آخر پازل گم شده است........