.
آقا جان ساعتی که با تو حرف میزنیم دلمان قرص میشود،
قرص شیعه بودن، قرص پاک بودن، قرص ایمااااااان ناب. ساعتی
که با تو حرف مینیم در دل داد میزنیم و میگوییم: قسم میخورم که
فرج را نزدیک کنم. اما.....امان از آن فریادی که در دوری خاموش
باشد. وقتی دردودلمان با تو و خدایمان کمرنگ می شود...وقتی
لذت سایه سار دنیا در زیر این همه آفتاب سوزنده رعشه بر تنمان
می اندازد، فراموشی کمینمان را می کشد. آری یادمان می رود
که شیعه هستیم. یادمان می رود که منتظر هستیم. یادمان میرود
که خدایی داریم، مولایی داریم. اصلا یادمان می رود که آدم هستیم.
من میترسم مولا جان... خیلی میترسم. میترسم از دستان فراموشی
که اینگونه چنگالش را بر نبض روحمان فشرده.... خدایا خودت رحم کن،
نگذار در تارو پود فراموشی خفه شویم...آخه خدااااااااااااااا که چقدر
سخت است نفس کشیدن در هوایی که زهرآگین است.